نامه های عاشقانه یک دل باخته...

ليلي سلام...

ليلي سلام...

آري من هم مجنونم

ديوانه ي تو كه آن نگاهت هر كسي را ديوانه مي كند.آگر يادت باشد در يكي از همان نامه هايي كه برايت نوشتم و نخواندي گفته بودم ديوانه نبودم اما تو ديوانه ام كردي و حالا ميبينم كه چه زيباست اين ديوانگي كاش كه تا آخر ديوانه ات بمانم. حالا كه قرار است هم مجنون باشم هم خسرو و هم فرهاد ديگر چيزي نمي تواند من را از تو جدا كند نه بيستون نه صحرا و نه هيچ چيز ديگري .اگر تو بخواهي...

كاش به اين كوير نيمه جان اميدم كمي از باران مهربانيت مي باريد تا جان بگيرد كاش نيم نگاهي به اين خاك سرخ روي ما ميكردي  شايد آرام بگيرد آخر دواي درد من همان نيم نگاه توست...نترس من تا با تو نباشم كيميا نمي شوم.

نمي دانم كجاي راه را به بيراهه رفته ام كه حالا نه راه پس دارم و نه راه پيش نمي  انم كدام دو راهي بود كه نگذاشت برسم به تويي كه آخر همه ي آرزوهايم بودي  نمي دانم كجا بروم حالا در نبودنت.نمي دانم...

 

سرگشته ي مهربانيت

 






روز تو...

روز تو...

آخرين باري که شنيدمت گفتي که درگيري هم با خودت و هم با ديگران . آن قدر زمستاني و سرشار از جذبه دلم را لرزاندي که فهميدم حق پرسيدن دليل را هم ندارم درست مثل هميشه اين بار حتي اجازه از دور تماشاکردنت را هم ندادي و خيره در سکوت با عاشقانه هاي خودم بودم که چرا تو به چشم جرمبه آنها نگاه مي کني؟ فرقي نميکند اول نامه سلام باشد يا خداحافظي .
وقتي هيچ کدام برايت مهم نيست اما من مثل تو فکر نمي کنم .مهم اين
  که دلم برايت لک زده است حتي براي نخواستن و شکستن و راندنت.تا هوايي دوستت دارم در عاشقانه هايم مي وزد طعم چمان تو همان عسلي است
که خوش طعم ترين حادثه هاي دنيا حسرت يک ثانيه تجربه کردنش را
  مي کشد.
زيبا دارم ملوديت را با گيتارو چهره ات را با آب رنگ تمرين مي کنم مي خواهم بنوازمت نقاشيت کنم شعر که به دلت ننشست نازينينم .بي خبر نباشي بعضي ها عجيب سرزنشم مي کنند فکر کنم کمي حسوديشان ميشود
  که تو هرچند سنگ ميزني من عاشق تر ميشوم.
آنها هنوز نمي دانند که همه ديوانگان را نميشود با سنگ راند.بعضي هايشان با سنگ ديوانگيشان چند برابر گل مي شود و ميشکفدو بزرگ مي شود .بزرگ عين تو و عين رنگ سرخ.
زيبا بعضي ها خيال مي کنند تو مثل همه اي بگذار اينگونه زندگي کنند من خيالم راحت تر است .جزيره ناشناخته دوردست ترين روياهاي نرسيده ام .وقتي مي داني که دلي تا انتها در گرگ و ميش وسوسه داشتنت عين بادبادکي گره خرده به درخت گير است تو چرا درگيري؟ دخالت نيست جسارت است شايد هم تمام اين بهانه هاي چکه چکه محض خاطر اين است که من اين لياقت را ندارم حالا که ابن ها را مينويسم زمين کلي عروس شده است
و اولين برف درشت امسال معاشرتش را با زمين و اهاليش شروع کرده است.دير ميشد اگر حالا نمينوشتم مي دانم اين روزها اصلا روز تو نيست يعني چشمانتاين را فرياد مي زند اما روز تو هم مي شود عزيزم
يقين کن من عادت ندارم وقتي قيمت دلخوشي نجومي است بي جهت دل کسي را آن هم عزيزترينم
  را خوش کنم.نامه هاي قبلي را از بس که ندادم پاره کردم واينها را از بس که دادم تو پاره خواهي کرد
اين را به خاطر پرسشي که هرگز برايت پيش نمي آمد گفتم
 

پرحوصله ترين عاشقت ........

 






يك تكه سلام...

يك تكه سلام...

و چند نقطه چين به احترام نام قشنگت كه اگر مي دانستم نامه رايك جاي امن نگه مي داري  پس از سلام نامت را مي نوشتم و نوشتن نامت براي قطره هاي اشكم عقده نمي شد ،اما حيف مي ترسم تو نامه ام را پاره كني نامت هم...

پس بگذار عقده من و حرمت تو هر دو حفظ شوند .اين هم سرنوشتي است. دورترين نزديكم چگونه اي؟!...

حقيقتش حالا كه برايت مي نويسم نه شب است و نه سكوت فقط عاشقي است و پاييز فصل دلتنگي پرنده هايي كه به جرم نداشتن بال مجبور شدند در پناه چند نارون خشك بمانند تا برف هاي سپيد زمستان آب شوند.

نگاه كن تازه آخرهاي پاييز است و همه ي پرنده ها رفته اند به جاهاي گرم دور اما من همچنان مثل پرنده اي كه شايد به خاطر برخورد سنگ رها شده از تير و كمان كودكي به بالش پروازش چند روزي به تاخير افتاده است اين قدر شاخه عوض مي كنم نمي دانم اگر فصل تولد تو بود و هوا و شاخه ها براي نشستن آماده تر از كجا برايت مي نوشتم. بگذريم...

اما آدم هاي اين عصر به اصطلاح پست مدرن با شنيدن اين قصه ي پر از حقيقت آن جور كه بايد نگاهم نمي كنندگرچه مهم نيست ،مهم اين است كه تو چگونه نگاهم مي كني، چكار دارم به نگاه ديگران.

اغلب دلم برايت تنگ مي شود  هر لحظه يكبار تنفست مي كنم جاي تعجب نيست يك ديوانه دارد با تو حرف ميزند ،خودت قضاوت كن كه اول ديوانه نبود ولي حالا خوشحال است كه تو ديوانه اش كرده اي.و بايد برايت بگويم كه اينجا يكبار  و براي هميشه زلزله امد كه تو باعثش شدي اينجا يعني دلم  چه زلزله اي!!يك جاي نشكسته و ترك نخورده توي كلبه نماند عجب قيامتي كرد آن رعنا قامتت.

قرار ما هر كجاي دنيا كه باران شديد تر بود ،هر جا كه هيچ كس نشاني اش را نمي دانست يا شايد هم يادش   نمي امدهر كجا نسيم به پايان مي رسيد و طوفان منتظر اجازه ي تو بود. قرار ما در تمام جزيره هاي ناشناخته ي دنيا ،نرسيده به هيچ،زيرآلاچيق هاي آرزو جنب نخستين جاي پايي كه روي برف مي ماند،نزديك خداآسمان هفتم اوج الهام و فراموشي هر كجا كه مطمئن باشي ديگر بي دغدغه تو براي مني و من براي تو.

اگر نامه را تا آخر خوانده باشي كه كلي منت گذاشتي اگر نخواني هم هر چه از تو رسد زيباست.ببين: !تو خودت مثل چشمه،مثل شعر ،مثل برفي كه از آسمان روي قله مي نشيند و بعد خبر سلامتي آسمان را با سرازير شدنش براي  دريا مي برد آمدي سراغ افكار اشفته ي من  خودت نوشتي حالا تو مي داني  و نامه ي نيمه كاره اي كه تزئينش كني.

ديگر حرفي نيست جز اينكه خداحافظي نوعي سلام عجيب براي آغاز نامه ي بعديست كه هر وقت اراده كني مينويسمش.

پسر خورشيد

 






به نام سر فصل همه ی نامه ها


 به نام سر فصل همه ی نامه ها...

چه آنهایی که نوشته شدند و چه آنهایی که سپید ماندند تا کاغذ ها سیاه نشوند.

یک سلام پر رنگ و چند نقطه چین...به علامت همه ی جوابهایی که هرگز ندادی و یک دقیقه سکوت.به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند. فرض که دلت  نخواست!به فرض که حوصله ات نیامد !به فرض که لایقش نبودم !فرض که دوستم نداری!نه خودم نه نامه هایم را!!این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست . بی دلیلی هم خودش کلی دلیل است . لا اقل می گفتی :«این هم که جوابی ننویسند جوابی است.»دریغ از همین حرف چه می شود کرد توئی و عزیز کرده ی این دل رسوای سر گردان خودم،چکار کنم جواب هم ندهی بهانه ات را می گیرد. بگذریم...حوالی همین روزهای پژمردده نیامدنت انگار کسی از اسمان به من گفت شاید این عزیز کرده ی دلت شعر به دل مخملی اش نمی شیند!حق بعد از تو با اوست این بار دیگر شعر نمی نویسم نامه هایی را برایت می نویسم که در تنهایی پاییزیم برای خودم نوشتم و برای تو پاره کردم . حقیقتش فکر می کردم اگر می خواست از این زبان خوشت بیاید حرفهای عادی خودم را بیشتر دوست داشتی که نداری حالا چاره ای نیست. این را هم امتحانش می کنم .راستی به دل نگیر بین نامه هایی که پاره کردم اسم تو همیشه با چند کلام قبل و بعدش سالم و دست نخورده ماند و حالا هم از روی همان اسم خودت نامه های تکه تکه شده را کنار هم چیدم و برایت نوشتم.این بار هم اگر به دلت ننشست فکر دیگری می کنم  شاید هم دفعه ی بعد به سبک ادم های آن طرف تاریخ حرفهایم را برایت نقاشی کردم. خدا را چه دیدی شاید پسندیدی خوب دیگر وقت چشمهای روشن نازت را زیاد گرفتم .بگو به روشنی خودشان کدری لهجه ی این مجنون آواره را ببخشند . ممنون که همیشه ناخواسته کمکم می کنی چه خودت،چه اسم قشنگت چه سفرت چه نیامدنت و این بار هم بی جوابیت که کانون از هم پاشیده ی نامه های پاره پاره ام را به هم پیوند زد.تاریخ نمی زنم هر وقت که تو ممکن است حوصله ی مهربانیت بیشتر باشد.حرف اخر اینکه زیبا ،مثل هیچ کس،قرص کامل ماه ،بی تقصیر پروانه ات می مانم و برای تو می نویسم تو عزیزی. چه بهاری باشی و چه پاییزی .نگو چه لحن غم انگیزی راست می گویم که عزیزی ،حتی اگر این ها را هم مثل بقیه فراموش کنی و دور بریزی که هم بی تو میمیرد و هم برای تو.

 

پسر خورشيد

 

 






گزارش تخلف
بعدی